Sunday, May 13, 2012

آقای شوقی و قرائن وقوع غیراتفاقی جرم

آقای رییس دبیرستان معتقد بود که از دیدگاه یک کارگاه زبردست این فرضیه که سر من از روی حواس پرتی و بطور اتفاقی به دیوار یا تیر خورده منطقی نیست و نیاز به تحقیقات کارشناسانه دارد.
در زیر به شواهدی که از نظر ایشان تئوری ضربه اتفاقی را مورد شک قرار میداد میپردازم
اما لازم است اشاره مختصر بکنم به ماجرای ورودم به اتاق آقای شوقی و مقدمه چینی های ایشان قبل از شروع سوالات اصلی
۱-ماجرای داد زدن من سرآقای نعمتی هنگام ورود به اتاق رییس مدرسه
۲ - بیش از ده دقیقه نصیحت اضافی ازآقای شوقی به خاطر همین امر برغم اظهار پشیمانی و معذرت بنده
۳- آقای رییس هندوانه زیر بغلم میگذارد:
الف- آدم با شهامت و راستگویی هستم که حاضرم از نعمتی معذرت بخواهم ،
ب- او میخواهد راز بسیار مهمی را در گوشم بگوید رازش اینکه "آقای شوقی هم با تمام شهرت و دبدبه اش در جوانی اشتباه کرده"
۴ - بی اختیار در جواب میگویم "نه اقا باور کردنی نیست" ، خبر ندارم که بزودی همین یک جمله مثل توپ در مدرسه صدا میکند، به تکه کلام بچه ها تبدیل میشود واشتهار مرا به بیرون از مدرسه میرساند
۵ - اما آقای شوقی وقتی میفهمیده اشتباهش ممکن است برای خودش و دیگران مشگلی درست کند یک جوری آنرا به گوش رییس دبیرستان میرسانده
ازمن خواست بپرسم چرا؟ و دلیلش را کاملا برایم توضیح میدهد
۶- بالاخره آقای شوقی این حرف را پیش میکشد که او تمام ماجرا را میداند امامیخواهد آنرا از زبان خود من بشنود البته برای اینکه بهتر بتواند بمن کمک کند
در زیر به شواهدی که از نظر ایشان تئوری ضربه اتفاقی را مورد شک قرار میداد میپردازم
۱- معتقد است اینکه میان چند صد دانش آموز سر به هوا فقط سرمن یکی به دیوار یا تیر میخورد جای سوال دارد، میگوید "اغلب دانش آموزها سر به هوا هستند فسقت شما که نیستی"
میگویم همچین فقط من یکی هم نیستم ومیپرسم که آیاخبر ندارند که هر هفته سر یکی دو نفر از بچه ها که ازروی حواس پرتی سرشان به تیرهای والیبال یا بسکتبال حیات مدرسه خورده میشکند واقای نعمتی دراتاق بغل سرآنها را دوا گلی میزنند.
۲- سوال را عوض میکنند و میپرسند، آیا خانم مارپل را میشناسم؟ ج- نه تهمت است؛ تهمت چیه پسر نمیدونی بگو نمیدونم ! آقا از جانی دالرو پلیسی مرد بپرسین, آیا هرکول پوارو میشناسم؟ ج- هرکول و ماسیست و سامسو ن رو میشناسم، با اشاره به بازوهای خودش میگوید منظورش هرکول زور در نیست بلکه هرکول پوارو کار آگاه است و حرف را به این میرساند
۳- منطق تحقیقات جرم شناسی نشان میده که اگر کله شما درنتیجه حواس پرتی ضربه دیده بود باید ضربه به طرف چب یا راست منحرف میشد نه درست دروسط کله یا پیشانی باشه
در نهایت تکرار میکنم آقا طبق جرم شناسی یا نه کله من خورده و بعد جوری هم خورده و آقای شوقی بالاخره از دهانش در میرود "خب حالا خورده که خورده میگی من چیکار کنم" و من که منتظر این لحظه هستم میگویم "هیچی آقا هیچ کاری نکنین " و دوباره سوال عوض میشود

۴ - خواهر خانم بنده خانم مینا لاهیجی میشناسی؟ ج: نه آقا ، سوال: اسمش هم به گوشا ت نخورده؟ ج- نه والا تهمته آقا !
آقای شوقی: مارو نا امید کردی احمدی جان تهمت چیه اسم ایشان در تمام جراید هست. فکر کردم ورزشکاری
حالا برای شما میگم این ورزشکارکه از چیزای خطرناک میپره برای این کله اش نمیشکنه که طبق اصول و قانون میپره
و توضیح میدهد منظورمن اینه که اگر کله شما شکسته لابد یک جایی قانون رعایت نشده

۵ - ج "قانونی یا نه نمیدونم اما خیلی درد اومد " . شوقی "بی اطلاعی از قانون موجب فرار از مجازات نیست آقای احمدی" ولی گزارش خوب پلیس در مورد شما سبب تخفیف مجازات میشه پلیس ها آقای شوقی رو میشناسن و من میتونم به شما کمک کنم ولی قول بده حقیقت رو بگی ج- قول میدم
۶- سوال: ضارب شوهرش بود یا برادرش ؟ چی آقا؟ سوال اسمش چی بود؟ ج-کی آقا؟

۷ - نا غافل ماجرای خانمی که کمک کرد و دستمال بمن داد از دهنم دررفت که آقای شوقی به قیافه ای کاراگاهانه میگوید "پس اعتراف میکنی خانم در کار بوده "
۸- سوال هایی آقای شوقی درمورد ان خانم: خانم دستمال را برای چی بمن داده ،و سرانجام میپرسد اینکه خانم به کجاهای بدن من دست زده.
با احتیاط میپرسد آیا خانم قاعده بوده؟ میگویم احتمالا بله چون خیلی بقاعده حرف میزده. میگوید منظور اینکه خانم "پریود بوده ؟" بازجواب پرت میدهم و میگویم این خانم فقط از روی دلسوزی بمن کمک کرده.
۹ - آقای شوقی میگوید زنها همه شان اول همین حرفها را میزند و هشدار میدهد که من زنها را نمیشناسم آنها همه مکار هستن.
با لاخره در اعتراض به اهانت آقای شوقی به اون خانم میخواستم ازاتاق برم بیرون که فهمیدم آقای کارگاه تازه دوزاری اش افتاده که گویا عده ای پست در فالگوش وایساده اند

۱۰ -- پاورچین به طرف در میرود که آنها را غافلگیر کند اما فالگوش ها درسشان را بلدند. با استفاده از فرصت در میروم و وقتی به کلاس برمیگردم بچه ها گرم از من استقبال میکنند.
از ان به بعد برای یکی دو هفته از پسر دست و پا چلفت تبدیل میشوم به قهرمان زرنگی و حاضر جوابی مدرسه , طبق معمول صحبت های بین من و آقای شوقی هم بر مبنای جوک های رشتی نقل قول میکردند و به ضررآقای شوقی آگراندیسمان میشد

۱۱- خیلی ها دلشون میخواست با من رفیق بشن، بچه خر پول ها ( به بچه هایی که لباسشون اتو کشیده بود میگفتیم بچه سوسول یا ) برای رفیق شدن با من دم سیا و خلیل رو میدیدن و ماها رو به بستنی فروشی خوشمرام، کافه قنادی شاه رضایا چلوکبابی الوند دعوت میکردن وفامیل ورفیقهاشون رومیآوردن که با این اعجوبه ای که رییس رواینجوری خیط کرده از نزدیک صحبت کنند. خلیل

No comments:

Post a Comment